درباره وبلاگ

آخرین مطالب
پیوند ها
امکانات وبلاگ

آقای لواسانی به قصد خواستگاری پیش آقای ثقفی می آیند. آقای ثقفی می گویند: از نظر من ایرادی ندارد. اما باید خودشان راضی شوند. بعد استخاره می کنند؛ چنانچه خانم (مادرم) می گفتند: من مردد بودم که قبول کنم یا نه. چون پدر و مادرم در تهران و من در قم باشم، برایم خیلی سخت بود که از پدر و مادرم جدا شوم؛ بخصوص از مادر بزرگی که بزرگم کرده بود. بدین خاطر تصمیم گرفتم فردا که قاصد آمد بگویم: نه. همین که این تصمیم را گرفتم شب خواب دیدم که یک باغ بزرگی است و من با کارگرمان در این باغ قدم می زدم تا این که به یک اتاق بزرگی رسیدیم. کارگرمان سرش را به شیشه گذاشت و داخل را نگاه کرد. من نیز جلو رفته و نگاه کردم؛ دیدم در بالای اتاق آقای سیدی است چهار شانه و نورانی و عمامه مشکی بر سرش نشسته است در یک طرف او آقائی با حالت احترام و دو زانو نشسته و عمامه سبز بر سر دارد در طرف دیگرش خانمی نشسته و نقاب به رو و چادری مشکی بر سر و در دو طرف آنها دو جوان کم سن و سال با عمامه های سبز نشسته اند. از کارگرمان پرسیدم اینها کی هستند؟ گفت: آنکه در وسط نشسته پیامبر صلی الله علیه و آله و در کنارش حضرت علی علیه السلام است آن خانم هم حضرت فاطمه علیها السلام است و آن دو جوان امام حسن و امام حسین علیهما السلام هستند. من شروع کردم به قربان و صدقه رفتن آنها.
کارگرمان گفت: تو که اینها را دوست نداری چرا قربان صدقه شان می روی؟ گفتم: اینها را دوست ندارم؟! خیلی دوست دارم. اینها پیغمبر و امامان من هستند و دوستشان دارم. همین طور که با آن کارگر دعوا می کردم از خواب بیدار شدم. ناگهان در عالم خواب و بیداری گفتم: نکند اینکه می خواهم بگویم ،نه، این معنا را دارد.
این خواب را برای مادر بزرگم تعریف کردم ایشان گفت: آن جوان سید، مرد خوبی است، خواستگاری او را رد نکن قسمت همین است.
منبع : مردان علم در میدان عمل، جلد 6 اثر سید نعمت الله حسینی
برچسب ها: روح الله، خواستگاری، تفسیر روان جاوید، پیامبر صلی الله علیه و آله، مردان علم،
نوشته شده توسط آفتاب