عطر نام تومن تو را می فهمم، آن چنان که بیمار، شفا را و عاشق دلخسته، فرقت وفا را.
نام تو را هر روز میان دو صفحه رو در روی قلب، می نویسم و سلام نمازم را عطرِ نام تو می زنم.
آن روز که آمدی، ابری تیره، آسمان خانه هامان را پوشیده بود.
ازخورشید هم کاری ساخته نبود.
در میان انگشتان تو، مرغ اعجاز خانه کرده بود که به یک اشاره، انباری از ابرهای عقیم را به یک سو زدی؟
آن روز که آمدی، خانه های ما سقف آبی داشت و اینک آبی ترین آسمان را میان دست های کوچک خود داریم و ازمردم شهر، نشانی
جماران را می پرسیم.
کجاست آن که نشان نجابت قم بود؟
کجاست آن که دلش جانماز مردم بود؟
خروش بود، خروشی پر از تغزّل بود
سکوت بود، سکوتی پر ازتلاطم بود
اگرچه باغ نگاهش، تب شقایق داشت
دلش به خرّمی خوشه های گندم بود
فرشتگان خدا، شرمناک او بودند
و او میان همین پابرهنه ها گم بود